داستانی که به شخصیت هایش رحم نمی کند به شما رحم کند؟
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۲۹۳۹۱۴
یادداشت؛ مجتبی احمدی_ دبیر گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا
بله؛ سریال باید بتواند مخاطبش گرفتار کند.
بله؛ قصه باید هر لحظه باید حرف نو بزند.
داستان باید تغییر روال داشته باشد.
چرا نگرانی شما؟
داستانی که به شخصیت هایش رحم نمی کند به شما رحم کند؟
باید به پوست شیر نمره ی قبولی داد چون؛
_در تمام لحظاتش توانسته مخاطب را با بحران و هیجان و استرس و اضطراب دراماتیک همراه کند و در این مسیر شخصیت ها نیز تماشاگر را تنها نگذاشته آمد و همه در کنار هم جان و زخم این قصه را لمس کرده آمد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
_سریال از شخصیت های متنوع و موثرش در درام به نحو احسن سود برده و در بی رحمی دراماتیک برای هیچ یک از کاراکتر ها کم نگذاشته است.
حالا که کم کم پیش می رویم و داستان رونمایی می شود و متوجه می شویم که این تند روی پر سر و صدا در بالا و پایینی های قصه از اتفاق خوب و نگاه عاشقانه و ترانه پوست شیر تا تراژدی غمبار برای ساحل پیش چشم مادر و پدر و عشق ماندگارش منطقی بوده یا نه بازاری آشنا بوده تا قلاب بر گردن مخاطب بماند حتی با چاشنی استرس و حجم بالایی از درد و فشار عصبی برای مخاطبی که بلاخره بعد از چند قسمت لبخند زد.
پوست شیر در سه منظر جای بحث دارد؛
_بازیگری
_فیلمنامه
_کارگردانی
قبل از اینکه قصه با مسیر روایت و رخداد گنگش در دلیل اتفاقات و حوادث تماشاگرش را سیراب کند یا دلیل آنچه مدام بابت آن رنج بکشد را بفهمد باید به این اعتماد سرشار برسیم که بازیگران در تنوع و رنگآمیزی به حد مطلوبی ببیننده ی این سریال را به کلافه کی دوست داشتنی رسانده اند پس کار کارساز بوده است.
اگرچه قابل حدس است که هوشمندانه این سریال هم از فرمول معروف پلتفرم ها در دنیا برای کش داد ماجراها سود برده باشد و در چند قسمت میانی بی دلیل تماشاگر را بی اتفاق و حادثه برده و آورده باشد اما بی انصافی است اگر نگوییم ؛
-بحران لازم در هر قسمت ایجاد شده است.
_در هر قسمت پایان بندی مطلوب و استاندارد طراحی شده است.
_ آب بستن در کار نیست چون شخصیت ها در هر نوبت جای خوبی از قصه غش می کنند تا بدانی این کاسه از نیم کاسه ی دراماتیک مملو است.
_ پر می گوید.
_حرفش را تمام و کمال می زند.
_ قصه باج نمی دهد!
_پلیس فقط پلیس است نه بیشتر!
_شخصیت ها فرشته نیستند و انسان هستند به شرط اینکه قضاوت نکنیم و منتظر اما سورپرایز قصه باشیم.
در انتها باید گفت؛
برادران محمودی شاید تا پایان کار سختی داشته باشند و باید پاسخ این بد مستی قصه را به موقع بدهند اما تا اینجا روی صندلی شان محکم نشسته اند.
انتهای پیام/
آیا این خبر مفید بود؟
نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: سریال شهاب حسینی پوست شیر برادران محمودی هادی حجازی فر مجتبی احمدی شخصیت ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۲۹۳۹۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماشین بنز لهجه کنیها را تغییر داد! |ماجرای کدخدای پونک و ماشینهایش
همشهری آنلاین- سمیرا باباجانپور :اهالی روستای کن و بسیاری از روستاهای حاشیهای تهران کمتر به شهر میآمدند. اغلب نیازهای روزمره را در روستا مهیا میکردند و در مواردی خاص و یا برای فروش میوه و محصولات باغی و دامی راهی شهر یا همان مرکز پایتخت میشدند. به همین دلیل، مهمترین وسیله حملونقل همان چهارپا بوددر چنین دورانی، بنز سفیدرنگ حاج محمد یعقوبی که به حاج محمد بالونی معروف بود، باهیبت و شکوه خاصی وارد روستا شد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
این یعنی راه رفتوآمد به شهر هموارترو راحتتر شده و جوانترها بیشتر از روستا خارج میشدند. «علیرضا یعقوبی» نوه حاج محمد بالونی میگوید: «پدربزرگ هیچوقت حاضر نشد ماشینش را بفروشد. البته قبل از این بنز مینیبوس به روستا آمده بود، اما بنز سفید آلمانی ماشین خاصی بود که چشم اهالی به جمالش روشن شد. پدربزرگم جوانهای زیادی را با همین بنز به شهر میبرد. رفتوآمد اهالی به شهر باعث شد تا هم لهجه کنیها تغییر کند و هم امکانات شهری بیشتر وارد روستا شود.»
قصه پونکی ها و نخستین ماشین های کدخداروستای پونک هم جزء نخستین روستاهایی بود که مردمانش ماشیندار شدند. مرحوم «محمد فدایی» کدخدای پونک با خرید یک جیب نخستین ماشین را به روستا آورد. «احترام فدایی» دختر کدخدا میگوید: «پدر علاقه زیادی به ماشین داشت. اول جیب خرید و بعد فولکس را به روستا آورد و بعد هم شورلت معروفش که عاشقش بود.
مرحوم محمد فدایی ، آخرین کدخدای پونک در کنار ماشین معروفشآن روزها خرید ماشین هم هزینه زیادی داشت و هم گرفتن تصدیق رانندگی مشکل بود. در مسیر جاده روستای حصارک و طرشت اتوبوسی تردد میکرد که به «اتوبوس توکل» معروف بود. این اتوبوس اهالی این محدوده را به شهر میبرد، اما دیربهدیر میآمد برای همین پدرم مردم را هر جا که میدید سوار میکرد. بعدها پدرم ۲ مینیبوس خرید و این مینیبوسها مسافرهای روستاهای پونک را به باغ فیض، صادقیه، سهراه طرشت و بعد خیابان آزادی میبردند.»
دختر آخرین کدخدای محله پونک خاطره تلخی از ماشینهای آن روزگار دارد. او میگوید: «حاج محمدحسن پونکی که پدر مادرم بود در خیابان آزادی با ماشین تصادف و فوت میکند. او نخستین پونکی بود که در حادثه رانندگی درگذشت.»
روایتهایی از نخستین شرکتهای مسافربری | وقتی گاریخانهها به گاراژ تبدیل شدند شوفرهایی که خواننده شدند + فیلم کد خبر 849185 برچسبها هویت شهری همشهری محله